سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























ماجرایی که پس از آن، حضرت ادریس (ع)، از قوم خود پنهان شدند، بدین ترتیب بود: پادشاه ستمگر شهر، وارد باغی از باغهای شهر شد و از آن باغ خوشش آمد. به او خبر دادند که کسی از مخالفان پادشاه، که به پیامبری ادریس نبی (ع)، ایمان دارد، صاحب آن باغ است و باغ را به شاه نمی فروشد.

شاه که از طرفی دلش در باغ بود و از طرف دیگر می خواست این مومن ادریس را سر به نیست کند، با زنش که زنی مکار و حیله گر بود مشورت کرد. زنش پیشنهاد داد که در مقابل چشم مردم، چند نفر از موافقان پادشاه، به مخالف بودن او با حکومت پادشاه شهادت دهند و اینگونه، دست پادشاه در کشتن او و تصاحب باغش باز می شود.

بدین ترتیب، مومن بیچاره را به جرم مخالفت با پادشاه و ایمان به ادریس نبی، به دار آویختند. در این زمان، خداوند از آن قوم غضب کرد و به حضرت ادریس (ع)، دستور داد که از بعد از هشدار دادن به پادشاه از شهر خارج شود.

 سالهای غیبت برای پیامبر:

حضرت ادریس (ع)، پس از نفرین ستمگران قومش، با بیست نفر از مومنان خالص از شهر خارج شد و در غاری ساکن گشت. به در خواست حضرت ادریس (ع)، 20 سال قطره ای باران بر سر قوم ستمگر نچکید. در این مدت، پیامبر الهی و مومنان قوم، از غذای آسمانی می خوردند و از قحطی و گرسنگی و تشنگی جان سالم به درد بردند. (1)

سالهای غیبت برای مردم:
پس از نفرین حضرت ادریس (ع)، خداوند به عقوبت گناه پادشاه، او را گرفتار بلایای مختلفی کرد و زن پادشاه نیز گرفتار درندگان شد. بعد از آن، پادشاه ستمگر دیگری بر شهر بر تخت نشست و به مدت 20 سال، بارانی در شهر نبارید.

تمام زمینها و باغها خشک شدند و مردم به سختی افتادند. تا جایی که برای یافتن آذوقه به شهرهای دور می رفتند و آنقدر این بلا بر آنها دشوار آمد که بالاخره به یاد آوردند که حضرت ادریس (ع)، پیش از رفتن به آنها گفته بود که تا به سوی خداوند بازنگردند، بارانی بر آنها نخواهد بارید و ظهوری اتفاق نمی افتد. (2)

 چگونه غیبت به فرج انجامید؟

وقتی قوم حضرت ادریس (ع)، پشیمان و سرگشته رو به در گاه الهی آوردند و از گناهان خود توبه کردند، غیبت ادریس نبی (ع) به پایان خودش نزدیک شد. همه ی مردم، لباسهای پاره پوشیدند و بر خاک نشستند و بر سرشان خاک ریختند و از خداوند بخشنده، طلب بخشش کردند.

در همین هنگام خداوند به ادریس (ع)، وحی فرستاد که مردم را بخشیده است و تنها دلیلی که بر آنها باران نمی فرستد به خاطر درخواست ادریس است که خواسته بر آنها باران نبارد.

بدین ترتیب خداوند از حضرت ادریس(ع) خواست که برای مردم درخواست باران کند امّا حضرت ادریس (ع)، چنین کاری نکرد. بنابراین خداوند، 3 روز جیره ی غذای آسمانی او را قطع کرد. در روز سوم، ادریس نبی (ع) به خداوند گفت: «پروردگارا! می خواهی روزی مرا پیش از مردنم قطع کنی؟»

خداوند به حضرت ادریس (ع) فرمود: «ای ادریس! از آن که سه شبانه روز طعام تو را نفرستادم، بی تاب شدی ولی از گرسنگی و مشقت اهل شهر خود در مدت 20 سال، بی تابی نمی کنی و پروا نداری. من بر آن قوم رحم کردم و از تو می خواهم که برای آنان طلب باران کنی...»

بدین ترتیب، حضرت ادریس (ع)،  از غار پائین آمد و به شهر وارد شد. ظهور اتفاق افتاد و باران رحمت الهی بر سر مردم شهر، باریدن گرفت. (3)

منبع: موعود

پی نوشت:
1. کمال الدین / ترجمه کمره‏اى، ج‏1، صص 227-230 با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور 3/5؛ نهاوندی، علی اکبر، العبقری الحسان، نشر مسجد مقدس جمکران، ج 3، صص277- 280
2. همان، ص 231؛ نهاوندی، همان، ص 281
3. همان، صص 232- 233؛ نهاوندی، همان، ص 281- 284


نوشته شده در دوشنبه 92/3/20ساعت 8:58 صبح توسط در انتظارِ آفتاب نظرات ( ) |


Design By : Pichak